موسی پسر عمران
بیندیش که گویی شبی سرد و زمستانی با همسر آبستن ات در بیابان تاریکی راه گم کرده باشی. شب بی مهتابی است و بیابان آنچنان تاریک که اگر اندکی از هم دور شوید جز با صدا کردن هم، یکدیگر را نمی یابید. در چنین ظلمات محضی سوسوی شعله ای را میبینی و همسرت را همانجا در تاریکی و سرما رها میکنی و به امید یافتن راه به سمت نور میروی. به شعله که میرسی از ترس نزدیک است قالب تهی کنی: شعله ای نیست، آتشی است بدون دود که از لابه لای شاخه های درخت تا دل آسمان پیوسته است. وحشت زده برمیگردی و به عمق تاریکی بیابان میگریزی. کمی بعد نفس زنان می ایستی و دوباره به سمت درخت میروی. اینبار صدای غریبی میشنوی که انگار از لای ستاره ها تا وسط درخت راه آمده است :
انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی * و انا اخترتک فاستمع لما یوحی*
همانا من پروردگار تو هستم. کفش ها را از پای بیرون آر که تو در وادی مقدس طوی هستی و من تو را برگزیده ام، پس به آنچه وحی میشود گوش بسپار.
روی ماه خداوند را ببوس، مصطفی مستور، نشر مرکز، ص 53
* سوره ی طه / آیات 12 و 13
- ۰ نظر
- ۲۸ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۵۹